«مایکل بنجامین بی» کارگردانی مطلقا اکشنساز نیست گرچه عده زیادی او را فقط با همین ویژگیاش میشناسند؛ بخاطر معروفیتِ سری فیلمهای ترنسفورمرز و پسران بد. کارنامهی مایکل بِی نشان میدهد که این کارگردان امریکایی مانند اکثر کارگردانان هالیوود در زمینه «پروپاگانداسازی» نیز سررشته دارد در واقع او با کمک جلوه های ویژه میتواند ساندویچ خوشمزهای از «قهرمانان امریکایی» بسازد.
درحالیکه فیلم قدیمیترِ این کارگردان، «پرل هاربر 2001» یک پروپاگاندای آبرومندانه، با فیلمنامهای نسبتا خوب و صحنههای اکشنِ تاثیرگذار محسوب میشود، فیلم آخرش «شش مخفیکار» مایلها از این تعاریف به دور است. اگرچه جلوههای تصویری فیلم ممکن است انتظارات اکشنپسندِ شما را تا حدی برآورده کند اما باید سوال کرد: هیجانات در خدمت چه روایتی و خلق چه احساسی؟ نظر شخصیام این است که اگر فیلم پرل هاربر با آن تعاریفی که گفتم، در چندین رشته «نامزد» تمشک طلایی شد، منطقی به نظر میرسد که فیلم اخیر بِی را مستحقِ «دریافت» عنوان بدترین فیلم بدانیم. البته برای این نظرم دلایلی هم دارم.
پیش از بررسی درونمایهی این اکشنِ سیاسی، بهتر است تکلیفمان را با فیلمنامه، کارگردانی و بازیگری در این فیلم تجاری روشن کنیم. «اولین پرده» فیلم برای شناسایی مخاطبان نقش تعیینکنندهای دارد. اگر بعد از تمام شدنِ سکانسِ تعقیب و گریزِ طولانیِ ابتدایی فیلم، نفس راحتی کشیدید و گفتید «بالاخره تمام شد» یعنی با من موافقید که فیلم زیادی وقت تلف میکند.
بگذارید به «اولین صحنه» فیلم (قبل از این سکانس کشدار) گریزی بزنیم. مونولوگهای رئیس گروه ملقب به شماره یک (با بازی رایان رودنی رینولدز) درباره مرگِ جعلی و خودخواستهاش، روی نخستین قابهای فیلم شنیده میشود؛ این قابها که با سرعت زیادی از جلوی چشممان رد میشوند، خرده اطلاعاتی درباره نحوه این جعلسازی، خانواده او و امکانات تکونولوژیکش از جمله هواپیماهای بزرگ در اختیارمان قرار میدهد. اما درست در سکانس بعدی به این نتیجه میرسیم که همنشینی «سرعت»(چه سرعت در ریتم و چه در کنشهای درون صحنه) و «کسالت» امکانپذیر است.
یک ماشین پست مدرنِ سبزِ فسفری، توسط دهها ماشین دیگر تهدید میشود و جز چرخ زدن دورِ میدانها و کوچههای فلورانس ایتالیا و نابودی آثار کلاسیکِ معروف آن، تقریبا کاری نمیکند. رانندهی کله خرابِ این ماشین نامی جز «راننده» ندارد؛ درست مثل سه نفرِ دیگر که همگروهیهایش هستند. با مرگ راننده بالاخره سکانس به پایان میرسد.
فیلم Six Underground داستان یک گروه شبهنظامی زیر زمینی که شامل ۶ عضو میشود، را دنبال میکند که مرگ خود را جعل کردهاند و اکنون مثل روح زندگی میکنند و حال آنها ماموریتی دارند که در آن باید حاکم دیکتاتور یک کشور خیالی بهنام تورگستان را پایین بکشند و برادرش را برای بازگردادن صلح و آرامش جانشین او کنند. اگرچه داستان فیلم کاملا کلیشهای است و بارها آن را در فیلمها و سریالهای مختلفی دیده بودیم، اما در چنین فیلمهایی قطعا بخش اکشن و روند اتفاقات نقش مهمتری را دارند که موفقیت یا عدم موفقیت فیلم به رعایت و اجرای صحیح و درست این نکات وابسته است. فیلم Six Underground با نمایش یک صحنه اکشن بزرگ آغاز میشود که شاید حتی آن را بتوان بهترین قسمت فیلم دانست. در طول صحنه شاید یک تعقیب و گریز بزرگ هستیم و در طول آن صحنههای جذاب و پر هیجانی نیز خلق میشود که امضای مایکل بی نیز در هر گوشه آن قابل مشاهده است. اگرچه صحنه اکشن ابتدایی فیلم شروع بسیار خوبی برای فیلم محسوب میشد، اما اغراق بیش از حد در بسیاری از بخشها و همچنین اسلومشنهای پیاپی کمی به کیفیت آن ضربه زده و بهنظر میرسد که بی هنوز نتوانسته انفجارهای بزرگ و پیاپی و ماشینهای گرانقیمت فیلم Transformers را فراموش کند و همین موضوع باعث میشود تا ما هر لحظه منتظر این باشیم که یک ماشین به یک ربات غول پیکر تبدیل شود!
با وجود شروع نسبتا طوفانی فیلم، اما در ادامه فیلم به یک سراشیبی سقوط عمیق و بزرگ میرسد و درواقع فاصله اولین صحنه اکشن فیلم با دومین صحنه اکشن بهحدی طولانی و خسته کننده است که ادامه تماشای فیلم را سخت میکند و در ادامه شاهد دو صحنه اکشن بزرگ و چند صحنه اکشن کوچک دیگر نیز هستیم که با اینکه بیشتر این صحنهها با کیفیت خوب و قابل قبولی همراه هستند، اما هرگز به سطح صحنه اکشن ابتدایی فیلم نزدیک نمیشوند و مایکل بی بیشتر ایدههای خود را همان ابتدای فیلم خرج کرده و در ادامه دیگر چیز زیادی برای غافلگیر کردن مخاطب ندارد. درواقع فیلم در تلاش است تا پس از شروعش به معرفی شخصیتها و گذشته آنها و دلیل پیوستن به این گروه بپردازد، اما به جز گذشته شخصیت یک (شخصیت اصلی فیلم) یا تا حدودی شخصیت هفت، سایر این صحنهها نه کمکی به شخصیت پردازی هر یک از ۶ شخصیت دیگر فیلم میکند و نه حاوی نکته خیلی خاص و مهمی است که تاثیر خاصی روی فیلمنامه و داستان داشته باشد. درواقع در طول فیلم متوجه میشویم که این صحنهها کمکی به پیش بردن داستان یا اهمیت شخصیت در داستان فیلم نمیکند و حتی اگر این صحنهها از فیلم هم حذف میشدند، باعث نمیشد که خدشه و لطمهای به فیلمنامه یا داستان فیلم وارد کند و حتی میتوانست باعث سرعت بخشیدن به اتفاقات و روند فیلم شود.
در طول فیلم شاهد این هستیم که گفته میشود هر شخصیت دارای ویژگی است که بهنظر میرسد ویژگی هر شخصیت نکته مهمی مثل فیلم Now You See Me یا مجموعه فیلم Ocean’s است و دلیل درخواست برای پیوستن به گروه نیز توانایی و کاربردی بودن قابلیت هر شخصیت است، اما خیلی زود متوجه میشویم که قابلیت خیلی از شخصیتها صرفا نمادین و نمایشی است و ما قرار نیست تفاوت خیلی زیادی در قابلیت و توانایی هر فرد را شاهد باشیم. درواقع در طول تماشای این فیلم احساس میکنیم که تفاوتی ندارد هر ۶ شخصیت دارای قابلیتهای مشابه یا متفاوت باشند و کنار گذاشتن هر شخصیت در طول داستان خیلی تفاوتی در روند آن ایجاد نمیکند؛ چرا که ما قرار نیست دیگر دلیل پیوستن هر شخصیت به گروه را مرور کنیم و حتی در طول فیلم دیگر قرار نیست ببینیم که ویژگی هر شخصیت چه کاربردی در اتفاقات و مأموریت گروه دارد و درنهایت تمامی شخصیتها قرار است کارهای مشابهی را انجام دهند و حتی بهطور مثال در هر مأموریت اگر از تیم متفاوتی هم استفاده میشد، بعید بود خیلی تاثیری در فیلم داشته باشد. همین موضوع یک ضربه سنگین و غیر قابل جبران به فیلم میزند و حتی با اینکه تیم بازیگری نسبتا خوبی نیز در فیلم شاهد هستیم، اما در فیلم قرار نیست از توانایی بازیگران به درستی استفاده شود و شاهد هدر رفتن پتانسیل هر شخصیت و بازیگر در فیلم هستیم.
این موضوع حتی در مورد شخصیت منفی فیلم و برادرش نیز صادق است. درواقع فیلم تلاش میکند که نشان دهد این دو برادر درواقع عکس یکدیگر هستند، اما شخصیت پردازی دیکتاتور تورگستان نه بهحدی باور پذیر است که بتوانیم اقدامات او را درک کنیم و نه میتوانیم قبول کنیم که تورگستان کشوری فقیر با ترکیبی از ساختمانهای فرسوده و نو است که در آن سرمایهداران و افراد ثروتمند از سراسر جهان برای تعطیلات خود یا حتی تجارت با این دیکتاتور به این کشور میآیند. درواقع او تلاش میکند تا با ترس و وحشت حکومتش را حفظ کند، اما ما واقعا تهدیدی برای او در طول فیلم را مشاهده نمیکنیم و در پایان هم نخواهیم فهمید که هدف او از این کارها چه بوده و حتی اگر فیلم تلاشی برای نمایش کارهای شرورانه او هم نمیکرد، تفاوتی در شخصیتپردازی او ایجاد نمیشد. در مقابل برادر حاکم تورگستان که پیمان معادی نقشش را بازی کرده، شخصیتی مثل یک منجی دارد، اما در طول فیلم ما تنها یک شخصیت ضعیف، بی اراده، خوشگذران و ترسو را میبینیم که تنها در لحظه آخر شاهد شجاعتش هستیم. همین شخصیت پردازیهای ضعیف و عدم پرداخت مناسب در فیلمنامه باعث میشود تا فیلم Six Underground تا حدی که تلاش میکند یک فیلم اکشن و جدی باشد، جدی نگیریمش و تنها به یک فیلم یکبار مصرف تبدیل شود. نکته آزار دهنده دیگر فیلم جایی است که فیلم تلاش میکند تا با موضوعات سیاسی و پر رنگ جلوه دادن آن باعث شود تا بیننده فیلم را جدیتر دنبال کند، اما این موضوع تنها به کیفیت فیلم ضربه زده است.