فیلم سینمایی دلم میخواد
بهرام فرزانه نویسندهای است که مدتهاست نمیتواند داستان بنویسد. ناگهان بر اثر یک تصادف اتومبیل، آهنگی در ذهنش تکرار میشود که او را به رقص میآورد. همین اتفاق شوق نوشتن را در او بر میانگیزد
داستان مرد نویسنده مسنی است که به خاطر از دست دادن دوستانش و از دست دادن توان نوشتن دچار افسردگی شده (مایه نویسنده دچار بحران مشابه یک بوس کوچولو و مرگ یک یک دوستان از بوی کافور عطر یاس و البته زندگی خود فرمانآرا) و بعد از یک تصادف عجیب حالا دائم در گوشش موسیقی قری میشنود و میرقصد و حالش خوب شده.
میتوان حدس زد بهمن فرمانآرا چه در سرش داشته. پیام فیلم هم محترم است. فرمانآرا در هفتاد و پنج سالگی به جامعهاش نگاه میکند که از هر طرف غرق در مشکل و سیاهی است و با خودش زمزمه میکند چرا دلهای این مردم خوش نیست. کوروساوا یک بار در توضیح کارنامه سینماییاش گفته بود: همه این فیلمها را ساختم تا بفهمم چرا انسانها در کنار هم نمیتوانند خوشبخت باشند. اما کوروساوا مردی جدی است که کارش را خیلی جدی میگیرد.
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.